شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

بیا و مرا هم با خود بیاور از رویا! - حامد نیازی


بیا،

و مرا هم‌ با خود بیاور از رویا!

بیا،

و دستم را بگیر تا‌ گُم ‌نکنم‌‌ جاده ی برگشت را!

بیا،

که این سفر تنها به آمدن ختم می شود!

بیا و بگذار ماجرای‌مان شنیدنی شود

بگذار پرستوها از ما بیاموزند کوچِ حقیقی ‌را،

بیا تا رویایی بنفش بسازیم

بیا تا آمدن معنا پیدا ‌‌کند

برای باران

برای پاییز

برای عشق

بیا تا عشق بیاید

بیا تا خدا برایمان تمام شهر را آذین ببندد

تا برگها زیر ‌پایت فرش شوند

و پاییز عاشقانه به جهانمان سلام‌ کند

بیا تا نشان بدهیم به خدا

پاییز بی رنگِ‌ بنفش زیبا نیست!

بیا و مرا هم با خود بیاور از رویا!

 

حامد نیازی


نمی توانم با تو بیش از پنج دقیقه بنشینم - نزار قبانی


نمی توانم با تو بیش از پنج دقیقه بنشینم...

و ترکیب خونم دگرگون نشود...

و کتاب ها

و تابلوها

و گلدان ها

و ملافه های تختخواب از جای خویش پرنکشند...

و توازن کره ی زمین به اختلال نیفتد...

***

مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم

نه دربرابر زنی که شیفته ام می کند

نه در برابر شعری که حیرتزده ام می کند

نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند...

بی طرفی هرگز وجود ندارد

بین پرنده... و دانه ی گندم!

 

 نزار قبانی


جهان را به شاعران بسپارید - محمدرضا عبدالملکیان


جهان را به شاعران بسپارید

مطمئن باشید

کلمات را بیدار می کنند

و در کرت ها٬ گل و گندم می کارند

جهان را به شاعران بسپارید

بیابان و باران

هردو خوشحال می شوند

و هردو جوانه می زنند

از سرانگشت کودکان دبستانی

جهان را به شاعران بسپارید

مطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند و

عاشق می شوند

و تفنگ ها سر بر قبضه می گذارند و

بیدار نمی شوند

جهان را به شاعران بسپارید

دیوارها فرو می ریزند و

مرزها رنگ می بازند

درختان به خیابان می آیند

در صف اتوبوس به شکوفه می نشینند

و پرندگان سوار می شوند و

به همه ی همشهریان

تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنند

مگر همین را نمی خواستید؟

پس چرا بیهوده معطل مانده اید؟

از تامل و تردید دست بردارید

و جهان را به شاعران یسپارید

این قافیه های سرگردان

اگر سر از صندوق ها در نیاورند

پیر می شوند و پرنده نمی شوند

و جهان بی پرنده

جهنمی است که فقط شلیک می کند



محمدرضا عبدالملکیان



غزل تن - هوشنگ ابتهاج


تن تو مطلع تابان روشنایی هاست 
 اگر روان تو زیباست از تن زیباست 


 شگفت حادثه ای نادر ست معجزه طبع 
 که در سراچه ی ترکیب چون تویی آراست 


 نه تاب تن که برون می زند ز پیراهن 
 که از زلال تنت جان روشنت پیداست 


که این چراغ در ایینه ی تو روشن کرد؟
 که آسمان و زمین غرق نور آن سیماست 


 ز باغ روی تو صد سرخ گل چرا ندمد 
 که آب و رنگ بهارت روانه در رگ هاست 

 مگر ز جان غزل آفریده اند تنت 

 که طبع تازه پرستم چنین بر او شیداست 


 نه چشم و دل که فرومانده در گریبانت 
که روح شیفته ی آن دو مصرع شیواست 


 نگاه من ز میانت فرو نمی اید 
هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست 


 حریف وسعت عشق تو سینه ی سایه ست 
 چو آفتاب که ایینه دار او دریاست



هوشنگ ابتهاج 




از یک غم نگفته - محمدحسین بهرامیان


 حیرانم آنقَدَر که نمی دانم، از واژه های خسته چه می خواهم

می دانم اینقدر که نمی دانم از این زبان بسته چه می خواهم

 

تو فکر می کنی که قناری ها از یک پر شکسته چه می فهمند؟

من اینقدر که نمی فهمم از این من شکسته چه می خواهم

 

عمری به سردویدم و ننشستم، چون موج بی گلایه.... بگو حالا

از کشتی شکسته تن ، از این شوق به گل نشسته چه می خواهم

 

زیر هجوم سایه کم آوردم، روزی که دور معرکه با من بود

از پهلوان قصه و زنجیری صد پاره و گسسته چه می خواهم

 

سبز و بنفش روسری ات در باد، آویزِ شاخه هایِ سر انگشتت

من در چنین شبانه شیرینی، در باغ های پسته چه می خواهم

 

من یک شهاب تند سرازیرم، هی جسته و گریخته می میرم

وقتی که طرحی از تو نمی گیرم، از این شب خجسته چه می خواهم

 

امشب دوباره سر به گریبان و ... باری کنار بهت خیابان و...

از بافه بافه بافه باران و.... گل های دسته دسته چه می خواهم

 

عمری غریبه بودم و بیزار از، درهای رو به بال کبوتر باز

امشب بر این ضریح پر از باران، از قفل های بسته چه می خواهم

 

می گویم از لبت؟نه نمی گویم.... تو یک غزل سروده دیرینی

از یک غم نگفته چه می گویم، از یک گل نرُسته چه می خواهم

 

من خوابِ گنگ دیده و دنیا کور، من گنگِ خواب دیده و عالم کر

حیرانم آنقدر که نمی دانم از این زبان بسته چه می خواهم


 

محمدحسین بهرامیان



فایده ی این عکس ها چیست - محمدرضا عبدالملکیان


فایده ی این عکس ها چیست

اگر صدای در شنیده نشود

اگر تو کفش هایت را درنیاوری

اگر مادرم کنار سماور ننشیند

و اگر من نگویم اسمش فروغ است

فایده ی این عکس ها چیست

اگر پنجره و پرنده همقافیه نشوند

اگر سکوت، ساعت را نشکند

و اگر تو نگویی دیرم شد

و اگر من نگویم

این بار به جای روسری

برایت گوشواره می خرم



محمدرضا عبدالملکیان

عاقبت یک روز، مغرب محو مشرق می‌شود - خلیل ذکاوت


عاقبت یک روز، مغرب محو مشرق می‌شود

عاقبت غربی‌ترین دل نیز عاشق می‌شود


شرط می‌بندم که فردایی – نه خیلی دور و دیر –

مهربانی، حاکم کل مناطق می‌شود


هم زمان سهمیه‌ی دل‌های دل‌تنگ و صبور

هم زمین ارثیه‌ی جان‌های لایق می‌شود


قلب هر خاکی که بشکافد نشانش عاشقی‌ست

هر گُلی که غنچه زد نامش شقایق می‌شود


با صداقت، آسمان سهمی برابر می‌دهد

با عدالت، خاک تقسیم خلایق می‌شود


عقل هم با عشق یک‌جوری توافق می‌کند

عشق هم با عقل یک‌نوعی موافق می‌شود


عقل اگر گاهی هوادار جنون شد عیب نیست

گاه‌گاهی عشق هم هم‌رنگ منطق می‌شود!


صبح فردا موسم بیداری آیینه‌هاست

فصل فردا نوبت کشف حقایق می‌شود


دستِ‌کم یک ذره در تاب و تب خورشید باش

لااقل یک شب بگو: کی صبح صادق می‌شود؟


می‌رسد روزی که شرط عاشقی، دل‌داده‌گی‌ست

آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق می‌شود!


 

خلیل ذکاوت



رو به روی من فقط تو بوده ای - محمدرضا عبدالملکیان


رو به روی من فقط تو بوده ای

از همان نگاه اولین

از همان زمان که آفتاب

با تو آفتاب شد

از همان زمان که کوه استوار

آب شد

از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا

نگاه تو جواب شد

روبه روی من فقط تو بوده ای

از همان اشاره‌٬ از همان شروع

از همان بهانه ای که برگ

باغ شد

از همان جرقه ای که

چلچراغ شد

چارسوی من پر است از همان غروب

از همان غروب جاده

از همان طلوع

از همان حضور تا هنوز

روبه روی من فقط تو بوده ای

من درست رفته ام

در تمام طول راه

دره های سیب بود و

خستگی نبود

در تمام طول راه

یک پرنده پا به پای من

بال می گشود و اوج می گرفت

پونه غرق در پیام نورس بهار

چشمه غرق در ترانه های تازگی

فرصتی عجیب بود

شور بود و شبنم و اشاره های آسمان

رقص عاشقانه ی زمین

زادروز دل

ترانه

چشمک ستاره

پیچ و تاب رود

هرچه بود٬ بود

فرصت شکستگی نبود

در کنار من درخت

چشمه

چارسوی زندگی

روبه روی من ولی

در تمام طول راه

روبه روی من تو

روبه روی من فقط تو بوده ای



محمدرضا عبدالملکیان


شعر را با تو قسمت می کنم - نزار قبانی


شعر را با تو قسمت می کنم.همان سان که روزنامه ی بامدادی را.و فنجان قهوه را
و قطعه ی کرواسان را.کلام را با تو دو نیم می کنم...بوسه را دو نیم می کنم...و عمر را دو نیم می کنم...و در شب های شعرم احساس می کنم
که آوایم از میان لبان تو بیرون می آید...

 ***

تویی که روی برگه ی سفید دراز می کشی...و روی کتاب هایم می خوابی...و یادداشت هایم و دفترهایم را مرتب می کنی
و حروفم را پهلوی هم می چینی
و خطاهایم را درست می کنی...پس چطور به مردم بگویم که من شاعرم...حال آنکه تویی که می نویسی؟

 

نزار قبانی



مرا به جرم همین شعر متهم کردند - محمد علی بهمنی


مرا به جرم همین شعر متهم کردند

و ... در توهمشان، فتح بر قلم کردند

 

سپیده، باز قلم ها نوشت از راهی

که پای هم قدمی را در آن قلم کردند


ممیزان نه فقط بر من و غزل هایم

به ذوق بیش و کم خویش هم ستم کردند


دو استکان بنشین، رفع خستگی خوب است

دوباره در دلم انگار، چای دم کردند


تعارفیت به قلیان نمیکنم، دودی ست-

که روشنش به یقین با ذغال غم کردند


دلم گرفته، به خود قول داده ام، اما-

برایتان ننویسم چه با دلم کردند

.....

مرا به جرم همین شعر-اگرچه قیچی ها

به خشم، هفت خط ازین خطوط کم کردند


 محمد علی بهمنی



آوازی از پنجره ماه - سیاوش کسرایی


آدم
ای رفته از بهشت
ای مانده در زمین
عریان و پک و بکره و تفته مانده ام
هانم برشو و ببین
تا اوج قله هاش همه خواهش است و بس
این سینه ها در آرزوی باروز شدن
وین ساقه های سنگ ستم می کشند سخت
از جان خشک خویش و غم بی ثمر شدن
دیری است یاوه مانده و بی تاب و بی قرار
نه خنده می زنم
نه گریه می کنم
بگرفته در گلوی من آواز چشمه سار
بی ککل گیاه هوس بی نسیم عشق
بی حاصل است مزرعه سبز ماهتاب
بیهوده است جنبش گهواره های موج
بی رونق است جلوه ایینه های آب
بر گونه های من
شط گیسوان خویش پریشان نمی کند
وین آسمان خشک
بسته است در نگاهم و باران نمی کند
در هر کران من
خالی است جای تو
اینجا نشان معجزه دستهات نیست
اینجا نشان معجزه دستهات نیست
اینجا نشانه نیست هم از جای پای تو
تنها نمی تپد دل من از جدایی ات
شب را ستاره هاست
زین زردگونه ها
آدم
کوته مکن نوازش دست خدایی ات
شبها در آسمان
در این حرمسرای نه سلطانش از ازل
چشم هزار اختر دیگر به سوی توست
وین پچ پچ همیشگی دختران بام
در هر کنارگوشه همه گفتگوی توست
آدم
بیرون شو از زمین
چونان که از بهشت
تو دستکار رنجی و پرورده امید
راحت بنه! گریز دگر کن ز سرنوشت
حوا هووی پکدل آفرینش است
با او بیا به راه
با او بیا که عشق دهان وکند به شعر
کاو از او ز پنجره ماه دلکش است



سیاوش کسرایی    


 


تو کجایی - عبدالجبار کاکایی


نقش ِکاشیای نقاشی شدی

سنگ ِمسجدای بی نام ونشون

 

عطر ِسجاده ی نخ نمای من

شمع ِسقا خونه های این واون

 

پای منبرای کهنه گم شدی

توی کشکول ِکتابای عتیق

 

حل شدی درست مث یه حبه قند

ته استکانِ ِحرفای عمیق

 

پاتوق ِندیمه های بی گناه

نخ ِتسبیح ستاره ها شدی

 

مهرتُ گرفتی و روز ازل

از من ِبی سر وپا جدا شدی

 

 

تو کجایی که فرشته ها می گن

من اگه توبه کنم میای پیشم

 

پر کن آغوشمُ از عطر ِتنت

من از این فاصله عاشق نمی شم

 

عبدالجبار کاکایی  


 

به دیدارم بیا - حامد نیازی


به دیدارم بیا

و برایم دستهایت را سوغات بیاور

تا پس از این معجزه

پاییز را به جهنم بسپارم

که عشق از هر آتشی سوزان‌‌ تر‌ خواهد بود!

به دیدارم بیا

و برایم خدا را هدیه بیاور

تا پس از این حادثه


خدا به من

به تو

و به ما

ایمان بیاورد

که عشق میتواند گاهی در یک‌ عصر پاییزی

از دست های من

که خفته اند در‌ جیب های تو...

به جهان نازل شود!


حامد نیازی



فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت - هوشنگ ابتهاج


فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

 دیدیم کزین جمع پرکنده کسی رفت

 

 شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ

زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

 

 آن طفل که چو پیر ازین قافله درماند

 وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت

 

از پیش و پس قافله ی عمر میدنیش

گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت

 

 ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم

 دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت

 

 رفتی و فراموش شدی از دل دنیا

 چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت

 

رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد

 بیدادگری آمد و فریادرسی رفت

 

 این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست

 دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

 

 

هوشنگ ابتهاج



یاد ایامی - رهی معیری


یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم

در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار

پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود

عشق را از شوق بودم خک بوس درگهی

چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود

در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من

داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش

نغمه ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

 

 

رهی معیری