شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری - سعدی

هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری

چندانکه نگه می‌کنمت خوبتری

 

گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش

بستانم و ترسم دل قاضی ببری.

 

"سعدی"

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم - سعدی

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم

 

دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید

دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم

 

مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

 

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

 

خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

 

نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

 

کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم

 

سعدی

جاده سپید - علیرضا آذر

 

این ابرهای سرخ،این کوچه‌های سرد

این جاده‌ی سپید،این بادِ دوره‌گرد

اینها بهانه‌اند تا با تو سر کنم

تا جز تو از جهان صرف‌نظر کنم

 

مجنون اگر شکست،لیلی بهانه بود

دنیا از اولش دیوانه‌خانه بود

با من قدم بزن،تنهاتر از همه

اِی مصرعِ سکوت در شعرِ همهمه

 

با من قدم بزن،چله‌نشینِ عشق

فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق

ته لهجه‌ی ملس در کاسه‌ی دهن

اِی لَخته‌ی انار بر زخمِ پیرهن

 

با من قدم بزن در برفِ در مسیر

اِی بغضِ ناگزیر این‌بار گُر بگیر

من راهیِ تواَم،با من قدم بزن

همراهِ من بیا تا شهرِ ما شدن

...

جاده بهانه است،مقصود چشمِ توست

من راهیِ تواَم اِی مقصدِ درست

در برف،چای داغ دنیای ما دوتاست

فنجانِ چایِ بعد،آغازِ ماجراست

این مرد را که باز در تلخیِ غم است

مهمان به قند کن،چایت اگر دَم است


علیرضا آذر

با من بیا شاید دیگر باد چنین بر ما نوزد - چیستا یثربی


با من بیا

شاید دیگر باد

چنین بر ما نوزد

و شاید ستاره ها دیگر

چنین بر ما نتابند

بیا با من

پیش از پاییز

پیش از آن که دریاهای خون

ما را از هم جدا کند

و پیش از آن که تو عشق را در قلب خود ویران کنی

و من عشق را در قلبم...

 

" امیلی برونته"

ترجمه: چیستا یثربی


مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند - مژگان عباسلو


مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

 

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

 

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

 

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

 

اشک می‌فهمد غم ِ افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

***
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند

 

  مژگان عباسلو 

 

پاییز بهاری است که عاشق شده است - میلاد عرفان پور


تلخ است که لبریز حقایق شده است

زرد است که با درد موافق شده است

عاشق نشدی و گرنه می فهمیدی

پاییز بهاری است که عاشق شده است

 

 

میلاد عرفان پور


خداحافظی - قیصر امین پور

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

 

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

 

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

 

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد

ای وای، های های عزا در گلو شکست

 

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

 

«بادا» مباد گشت و «مبادا»‌به باد رفت

«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

 

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند

نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

 

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم ...

بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست

 

خداحافظی

 قیصر امین پور


به خاطر تو - پابلو نرودا

به خاطر تو،

در باغ‌هایی مملو از گل‌های شکفته شده

من از شمیم خوش بهاران زجر می‌کشم!چهره‌ات را به یاد ندارم،

زمان زیادی‌ست که دیگر دستانت در خاطرم نیست؛

چگونه لبانت مرا نوازش می‌کردند؟!

به خاطر تو،

تندیس‌های سپید خوابیده در پارک‌ها را دوست دارم،

تندیس‌های سپیدی که نه صدای‌شان به گوش می‌رسد

و نه چیزی را به نگاه می‌کشند.صدایت را از یاد برده‌ام

صدای پر از شادی‌ات را؛

چشمانت را به خاطر ندارم.همان‌گونه که گلی با عطرش هم ‌آغوش می‌شود

با خاطرات مبهمی از تو در آمیخته‌ام.

 

"پابلو نرودا"

ترجمه از: اردشیر هادوی

زلف سیاه خسروان - نسرین قلندری

قصه ی ما و عشق ما ماه به چاه کردنست

قول و غزل چه سان که این نامه سیاه کردنست

زجه مزن؛ گریه نکن، غفلت کائنات را.

این همه شکوه، جان من عمر تباه کردنست

چون تو نه در مقابلی؛ شامِ سیاه، روز من.

عهد من و وفای تو توشه ی راه کردنست

از غم هجر روی تو، بی تو سیاه شد جهان

بی تو مگر نفس، نفس، عمر تباه کردنست

بی تو هزار صبح من شام سیاه موی تو

کار هزارِ بینوا، ناله و آه کردنست

پرسش حال همرهان لطف چه سان نمی کنی

شاه! به حال خادمان، لطف، نگاه کردن است

این همه شرح هجر و غم گفتم و گفته شد بسی

گاه تفقدی کنی، بیم گناه کردنست؟

از سر زلف خود چه سان هیچ خبر نمی دهی

سجده به قبله ی رخت گفت گناه کردنست

پند چه می دهد به من چون که ندید روی تو

زاهد خوش کلام من، باد به کاه کردنست

حاشیه رفته ام دگر لیک تمام عمر من

بی تو ستاره تا سحر، روز هم آه کردنست

یک طرفش اگر نهی، جان و جهان و خانمان

بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست.

لیلی دل فکار را چشمه ی چشم کشته شد

زلف سیاه خسروان، خلع سپاه کردنست


نسرین قلندری

مرا ببخش - یاسر قنبرلو

مرا ببخش که هم عاشق است هم شاعر

که مانده است در این راه ِ بی برو برگرد

 

مرا ببخش که می خواهمت ولی با فقر

مرا ببخش که می بوسمت ولی با درد

 

مرا ببخش که من یک عقاب در قفسم

پرنده ی خوشبختت پرنده ای عصبی ست

 

مرا ببخش که اشکم امان برید از من

که خنده ای هم اگر هست خنده ای عصبی ست

 

زنان ، ستاره ی دنباله دار می خواهند

مرا ببخش که چیزی در آسمانم نیست

 

مرا ببخش که می خواهی و نمی گویی

مرا ببخش که می خواهم و توانم نیست...

 

"یاسر قنبرلو"


بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید - سنایی

بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید

خیزید همی گرد در دوست طوافید

 

از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید

جز جانب معشوق اگر صوفی صافید

 

چون مایه همی در پی یک سود بدادید

آنگاه کنم حکم که در صرف صرافید

 

تا بر نکنید جان و دل از غیر دلارام

دعوی مکنید صفوت و بیهوده ملافید

 

دارید سرای طایفه دستی بهم آرید

ورنه سرتان دادم خیزید معافید


سنایی

من از اینجا به ملامت نروم - سعدی

من از اینجا به ملامت نروم

که من اینجا به امیدی گروم

 

گر به عقلم سخنی می‌گویند

بیم آن است که دیوانه شوم

 

گوش دل رفته به آواز سماع

نتوانم که نصیحت شنوم

 

همه گو باد ببر خرمن عمر

دو جهان بی تو نیرزد دو جوم

 

دوستان عیب و ملامت مکنید

کانچه خود کاشته باشم دروم

 

من بیچاره گردن به کمند

چه کنم گر به رکابش نروم

 

سعدیا گفت به خوابم بینی

بی‌وفا یارم اگر می‌غنوم

 

سعدی


هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها - هوشنگ ابتهاج

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها - هوشنگ ابتهاج

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها

پی تو گشته‌ام

ستاره‌ای نگفت کزاین سرای بی کسی،

 

کسی صدات می‌کند؟

هنوز دیر نیست

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست

عزیز هم‌زبان

تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟

 

 "هوشنگ ابتهاج"

همراه و هم قبیله ی باد خزان شدیم - جویا معروفی

 

همراه و هم قبیله ی باد خزان شدیم

بر ما چه رفته است که نامهربان شدیم؟

 

بر ما چه رفته است که در ختم دوستان

هی هی کنان به هیأت شادی دوان شدیم

 

بر ما چه رفته است که از هم بریده ایم؟

بر ما چه رفته است که بی ساربان شدیم؟

 

دنیا به جز فریب چه دارد؟ دریغ! هیچ!

تیری زده ست بی هدف و ما نشان شدیم

 

هر جا که می رویم دریغی نشسته است

امّید و عشق را به خدا قصه خوان شدیم

 

گفتید روشنیم و جوانیم و سربلند

گفتم که پیر و خسته دل و ناتوان شدیم

 

بر باد داده ایم شکوه گذشته را

دیگر چه جای قصه که بی خانمان شدیم

 

جویا معروفی


پاییز این مسافر غمگین رسیده است - دکتریدالله گودرزی

پاییز این مسافر غمگین رسیده است

بر قالی ِ قشنگ ِ زمین آرمیده است

 

پاییز ِ زرد، مثل غزالی گریزپا

از دستِ هجمه های زمستان رمیده است

 

آنقدر خسته است که از فرطِ خستگی

گویی که جاده های زمان را دویده است

 

در دست او طلوع انار است و پرتقال

پاییز در افق، گلِ خورشید چیده است

 

پاییز، روی بومِ غم انگیزِ روزگار

تصویرِ شاعرانه ی خود را کشیده است

 

مِهرش به دل نشسته و آبان و آذرش

مثل نسیم، در دلِ باران وزیده است!

 

پاییز عاشق است، شبیهِ تمام ما

یک قطره روی گونه ی زردش چکیده است...

 

 

دکتریدالله گودرزی