شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست - عراقی


ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست

خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟

که از نظارگیان ناله و فغان برخاست

به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز

که رستخیز به یکباره از جهان برخاست

بدین صفت که تو آغاز کرده‌ای خونریز

چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!

بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار

طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟

چنین که من ز فراق تو بر سر آمده‌ام

گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟

تو در کنار من آ، تا من از میان بروم

که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست

به بوی آنکه به دامان تو درآویزد

دل من از سر جان آستین‌فشان برخاست

عراقی از دل و جان آن زمان امید پرید

که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست

 

عراقی



مرا فریاد کن


قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم

مرا فریاد کن ...  

  


احمد شاملو

مرا تو بی سببی نیستی


‌مرا

تو

بی سببی

نیستی.

به راستی

صلتِ کدام قصیده ای

ای غزل؟

ستاره باران ِ‌کدام سلامی

به آفتاب

از دریچه ی تاریک؟

کلام از نگاه تو شکل می بندد

خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!

پس ِ پشت ِ‌مردمکان ات

فریاد کدام زندانی ست

که آزادی را

به لبان برآماسیده

گل سرخی پرتاب می کند؟

ورنه

این ستاره بازی

حاشا

چیزی بدهکار آفتاب نیست.

نگاه از صدای تو ایمن می شود

چه مومنانه نام مرا آواز می‌کنی!

و دل ات

کبوتر ِ آشتی ست،

در خون تپیده

به بام ِ ‌تلخ.

با این همه

چه بالا

چه بلند

پرواز می‌کنی!

 

احمد شاملو

 

کافور - محمدعلی بهمنی


بوی کافور گرفتم نفحاتی بفرست

با توام-عشق! گلابانه حیاتی بفرست

 

هر چه از خاک سرودم-به سماعم نکشاند

هم از افلاک برایم کلماتی بفرست

 

هم-اگر شاخه نباتانه غزل هایم نیست

دلخوشی های مرا حب نباتی بفرست

 

هم برای من ِ خود رفته به غرقابه و-هم

خیل در چاه ِ من افتاده ،نجاتی بفرست

 

ذات و ذرات من ای دشت! عطش زاده توست

نیل اگر هم عطشم نیست فراتی بفرست

 

شوقم از مصلحتت، موهبتی خواستن است

لایق نور نبودم، ظلماتی بفرست

 

در غزل قافیه تا هست، تمنا باقی ست

تا از این بیش نخواهم، صلواتی بفرست  .

 

  

محمدعلی بهمنی  


من با توام - سید علی صالحی


من با توام

می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم

این رد عطر توست

که از حیرت بادهای شمالی

شب را به بوی بابونگی برده است

تو کیستی که تاک تشنه

از طعم تو

به تبریک می ... آمده است 

 

سید علی صالحی

کاری باید کرد - سیدعلی صالحی


کاری باید کرد

دیر می‌شود

کاری باید کرد

برف

راه را پوشانده است

باد مثل همیشه نیست

تا هوا روشن است

باید از این ظلمت بیهوده بگذریم

دارد دیر می‌شود

من خواب دیده‌ام

تعلل

سرآغاز تاریکی مطلق است

سیدعلی صالحی

 

 

 

برای آخرین بار - افشین یداللهی


برای آخرین بار ، خداکنه بباره

تو این شب کویری ، یه قطره از ستاره

 

همیشه بودی و من ، تو رو ندیدم انگار

بگو بگو که هستی ، برای آخرین بار

 

وقتی دوری ، تنهایی نزدیکه

قلبم بی تو ، میترسه ، تاریکه

 

چه لحظه ها که بی تو ، یکی یکی گذشتن

عمرمو بردن اما ، یه لحظه بر نگشتن

 

تو چشم من نگاه کن ، منو به گریه نسپار

حالا که با تو هستم ، برای اولین بار

 

برای آخرین بار

 

وقتی دوری ، تنهایی نزدیکه

قلبم بی تو ، میترسه ، تاریکه

 

افشین یداللهی

 

خوب است با گوش تو دنیا را شنیدن - رویا باقری


خوب است با گوش تو دنیا را شنیدن

گاهی تو را در کوچه های شعر دیدن

 

آهوی بازیگوش چشمان تو بودن،

هی لابلای حرف های تو دویدن

 

این زندگی با ما نمی سازد وگرنه

من را چه به از چشم های تو بریدن؟

 

باری ست بی تو زندگی بر شانه هایم

سخت است گاهی این نفس ها را کشیدن

 

بی تو کماکان می تپد این قلب خسته ...

نه! فرق دارد این تپیدن با تپیدن

 

شیرینی تلخی که در دلتنگی ماست

درهیچ جایی نیست حتی در رسیدن

...

وقتی به راهت مومنی، رنجی ندارد

سقراط بودن شوکران را سرکشیدن!

 

رویا باقری

 

رویای کلمات بی رویا - سید علی صالحی


رویای کلمات بی رویا

 

می ‌خواستم چشم ‌های تو را ببوسم

تو نبودی ، باران بود

رو به آسمان بلند پر گفت ‌و گو گفتم :

تو ندیدیش ؟!

 

و چیزی ، صدایی

صدایی شبیه صدای آدمی آمد

گفت : نامش را بگو تا جست‌ و جو کنیم

 

نفهمیدم چه شد که باز

یک هو و بی ‌هوا ، هوای تو کردم

دیدم دارد ترانه ‌ای به یادم می ‌آید

 

گفتم : شوخی کردم به خدا

می‌ خواستم صورتم از لمس لذیذ باران

فقط خیس گریه شود

ورنه کدام چشم

کدام بوسه

کدام گفت ‌و گو ؟!

من هرگز هیچ میلی

به پنهان کردن کلمات بی ‌رویا نداشته‌ ام !

 

سید علی صالحی


حقیقت این است که من - سیدعلی صالحی


حقیقت این است که من

هرگز

در زندگی

سد راه کسی نبوده ، نیستم ، نخواهم بود

من می دانم

دیر یا زود به ری را خواهم پیوست

 

چشم به راه من نباشید

با این حال

یقین دارم که بعد از مرگ

دوباره باز خواهم گشت

وصیت واژه های خود را

برای شما باز خواهم خواند

 

من این راه را هزاران بار

با باد رفته و با باران باز آمده ام

مسیری که به منزل سپیده دم می رسد

و شسته تر از شبنم فروردین است

 

برای ملاقات با محرمانه ترین ترانه های من

نیازی به جست و جوی هیچ جانبی از این جهان خسته نیست

کافی ست

فقط به خواب گل سرخ اشاره کنید

به رد پای پرنده

به بلوغ باد

به بوی باران

حتما به رگه های روشنی از اردی بهشت خواهید رسید

 

تا ابد

تا ابد

هر شهابی که از سینه آسمان می گذرد

باردار شعری ست

که من یادم رفته است شکارش کنم

 


سیدعلی صالحی


میشه خدا رو حس کرد - افشین یداللهی


میشه خدا رو حس کرد

تو لحظه های ساده

تو اضطراب ِ عشق و

گناه ِ بی اراده

بی عشق عمر ِ آدم

بی اعتقاد میره

هفتاد سال عبادت

یک شب به باد میره

یک شب به باد میره

وقتی که عشق آخر

تصمیمش و بگیره

کاری نداره زوده

یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق

عاشق تر از همیشه

هر چی محال میشد

با عشق داره میشه

انگار داره میشه

عاشق نباشه آدم

حتی خدا غریبه س

از لحظه های حوا

هوا می مونه و بس

نترس اگه دل ِ تو

از خواب ِ کهنه پاشه

شاید خدا قصه تو

از نو نوشته باشه

از نو نوشته باشه

وقتی که عشق آخر

تصمیمش و بگیره

کاری نداره زوده

یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق

عاشق تر از همیشه

هر چی محال میشد

با عشق داره میشه

انگار داره میشه

 

 افشین یداللهی

 

بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی - محمدعلی بهمنی


بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی

وقتی که منِ واقعی ام را بشناسی

 

پیداست که در حوصله ی جسم ، نگنجد

این وسعتِ پُر دغدغه این روحِ حماسی

 

ها....عاشق روئیدن و تکثیر شدن ها!

در پیله یِ پیراهنیِ خود نَپَلاسی

 

عریان شو وُ، انکار کُن این جسم شدن را

تو جانی و جان را که نپوشند لباسی

 

تا مرگ رسیدیم و به سویی نرسیدیم

ما را به کجا می برد این پرت حواسی؟

 


محمدعلی بهمنی

 


کم نیستند شادی‌ها - سیدعلی صالحی

کم نیستند شادی‌ها

حتی اگر بزرگ نباشند

آنقدر دست نیافتنی نیستند

که تو عمری‌ست

کز کرده‌ای گوشه جهان

و بر آسمان چوب خط می‌کشی به انتظار

حبس ابد هم حتی ، پایان دارد

پایانی بزرگ و طولانی

چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه‌هاییم

و به عبورشان می‌خندیم

چه آسان لحظه‌ها را به کام هم تلخ می‌کنیم

و چه ارزان می‌فروشیم لذت با هم بودن را

چه زود دیر می‌شود

و نمی‌دانیم که ؛ فردا می‌آید

شاید ما نباشیم

 

 

سیدعلی صالحی


مست خراب یابد هر لحظه در خرابات - عراقی


مست خراب یابد هر لحظه در خرابات

گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات

خواهی که راهٔابی بی‌رنج بر سر گنج

می‌بیز هر سحرگاه خاک در خرابات

یک ذره گرد از آن خاک در چشم جانت افتد

با صدهزار خورشید افتد تو را ملاقات

ور عکس جام باده ناگاه بر تو تابد

نز خویش گردی آگه، نز جام، نز شعاعات

در بیخودی و مستی جایی رسی، که آنجا

در هم شود عبادات، پی گم کند اشارات

تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی

حالی چنین نیابد گم گشته از ملاقات

تا کی کنی به عادت در صومعه عبادت؟

کفر است زهد و طاعت تا نگذری ز میقات

تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی

می‌دان که می‌پرستی در دیر عزی و لات

در صومعه تو دانی می‌کوش تا توانی

در میکده رها کن از سر فضول و طامات

جان باز در خرابات، تا جرعه‌ای بیابی

مفروش زهد، کانجا کمتر خرند طامات

لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنی؟

انداز خویشتن را در بحر بی‌نهایات

تا گم شود نشانت در پای بی‌نشانی

تا در کشد به کامت یک ره نهنگ حالات

چون غرقه شد عراقی یابد حیات باقی

اسرار غیب بیند در عالم شهادات

 

عراقی


کمی با من مدارا کن - شهیار قنبری


کمی با من مدارا کن

که خود را با تو بشناسم

من گم را تو پیدا کن

تو را از شب جدا کردم

تو را از قصه اوردم

نمیشد با تو بد باشم

نمیشد از تو برگردم

 

 

کمی با من مدارا کن

صبوری کن تحمل کن

من گم را تو پیدا کن

 

 

نه از برگم نه از جنگل

نه از باران نه از شبنم

نه ان تعمیدی رودم

نه ان مریم ترین میرم

منم همسقف دیروزی

که عطر خانگی دارم

که دستان تو را باید

به شام سفره بسپارم

اگر سختم اگر دشوار

اگر سیل مصیبت بار

اگر تلخم اگر بیمار

منم از عشق تو بسیار

من از هم خون و هم گریه

که بغض اش را به دریا داد

که از اوج پریدن ها

بر این ویرانه افتاد

 

 

کمی با من مدارا کن

صبوری کن تحمل کن

من گم را تو پیدا کن


شهیار قنبری